سال 94
دیروز بابا سعید تنهایی به شیراز رفته بود من وت تو خونه مونده بودیم روز جمعه بود جای بابا خیلی خالی بود تو حوصله ات سر رفته بود کمی با هم تلویزیون تماشا کردیم بعد دوستات اومدند (رزا ولیلییا و مبینا)اومدند باهم مشغول به بازی شدید شب پیشم خوابیدی کیف میکردی برای سحری بیدارت کردم با هم سحری خوردیم و امروز برای اولین بار روزه گرفتی تا این ساعت که چیزی نخوردی قبول باشه عزیز دلم
امسال تابستان کلاس طراحی ثبت نامت کردم امروز دومین جلسه هست که میخوای بری.یاسمین هم تو کلاس شما هست
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی