مسافرت به تبریز

امروز قصد دارم از روزهای خوشی که در تبریز داشتیم بنویسم ما 6 مرداد 95 تبریز رفتیم اونجا بعد از دیدار مامان جون و آقاجون ودایی فیروز و سایر اقوام روز اول به یه باغی که مال دوست دایی فیروز بود رفتیم .خیلی شب سردی داشت .بعد روز جمعه همون هفته از صبح رفتیم لیقوان همه اهل خانواده قوامی اونجا بودند .حاجی دایی یه بره کشته بود و زندایی با گوشت اون غذای خوشمزه درست کرد.خلاصه خیلی خوش گذشت تو هم با زهرا قوامی کلی بازی کردی اونجاش هیجان انگیز بود که همه با نیسان علی پسر دایی (راننده)به لیقوان برگشتیم.روز یکشنبه 16 مرداد به همراه خانواده مدد دایی و خاله سارا به شمال حرکت کردیم شب به ویلایی که مال دوستم رقیه بود رسیدیم خلاصه دوئ شب اونجا بودیم اونجا که بودیم دریا رفتیم من پریود بودم نتونستم بیام تو آب ولی شما از ساعت 11 تا 4 ظهر تو آب بودی به همراه زهرا و بابا و محمد امین داشتید بازی می کردید و خیال نداشتید بیرون از آب بیایید خلاصه بعد از صرف نهار به مرکز خرید تو انزلی رفتیم. فردای اون روز به فومن رفتیم و یه جای دیدنی بنام قلعه رود خان رفتیم من و شما و زهرا و مامان جون و خاله سارا و شوهرش بالا نرفتیم ولی همه تا قلعه رفته بودند. عصر ساعت 5 برگجشتیم بعد از صرف نهار به ویلا برگشتیم و فردا به طرف تبریز برگشتیم شب ساعت 11 به خانه رسیدیم .سفر سختی داره و در کنار سختی لذتهایی هم داره  و شما دختر گلم باید هردو را ببینی دختر گلم امیدوارم از این سفر تجربه های مفیدی کسب کرده باشی باید تو سفر به عظمت خداوند پی ببری و از نعمتهایش تشکر کنیم.تو اون چند روز به خونه ای دوستان خوبم رقیه و مریم رفتیم .دخترم یه سری از رفتارهای شما که منو ناراحت می کرد این بود که وارد جمع که می شدیم خیلی طول میکشه که با اهل اون خونه اخت بشی و زود خسته می شی و انگا ر از محیطی که هستی لذت نمی بری سریع حوصله ات سر میره عزیزم باید یاد بگیری از چه جوری می تونی از محیط اطرف خودت لذت ببری و خودت با اونجا و آدمهای اون وفق بدهی در غیر اینصورت لحظاتی را که در مهمونی و یا در خارج از خونه بسر می بری برای خودت و من زهر می کنی ومن این اخلاقت ناراحتم امیدوارم با گذشت زمان بهتر بشی واز زندگی در کنار پدر و مادرت لذت ببری.الان که من این نوشته را می نویسم شما در خانه خواب هستی